<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d10121908\x26blogName\x3dHere+is+My+Parapet+...\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLACK\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://myparapet.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://myparapet.blogspot.com/\x26vt\x3d83673642665528068', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>

20050730

تو هیچگاه خزان نداری و من نگران خزات خویش هستم
...
رقص تو در باد است و باد مست از چشمان تو
می رقصد
و من مینوشم از جام سرد
جام سرد نگاه سبز درختان
که با تمام سبزیشان از غم سرشار است
درختان سبز خوشحالند که قاصدک با رقص باد به پیششان بازگشته و می رقصد
اما غمگین اند و غم آنها چرا؟
باد نخواهد ایستاد و در جریان خواهد بود و تو در جریان باد خواهی رفت
به امید روزی که باز به آغوش این درخت پیر بازگردی
...
...ای سبز اندیش زلال من

20050719

زخم؛
یه زخم کهنه رو قلب کوچیک یه قناری
...یه قناری مرده تو هوای بهاری
...
...

یه ستاره داره می افته از اون بالا، سعی می کنم خودم و
برسونم بهش
دستمو می گیرم زیر آسمون سرمو میارم بالا
به ستاره ی خاموشی که داره سقوط می کنه نگاه می کنم
...
10 متر 1000 متر 100 متر
...
!بومــــــــــــــــــــب
...
ستاره تو دستام جا نشد
!نتونستم نگه اش دارم
...
به زمین برخورد کرد
و من برای همیشه زیرش مدفون شدم

20050713

الان که دارم از پشت این شیشه ها به خاطره ات نگاه میکنم

20050711

حالا که دارم بهت فکر میکنم
گودی زیر چشمامو حس میکنم
دلم واسه تار موهات تنگ شده
واسه اون دستای کوچولوت
واسه وقتی اشک می ریختی و با
کنار شَستم روی گونتو پاک می کردم
کنار گردنتو لمس میکردم
صورتتو می اوردم جلو
پیشونیت و میبوسیدم
موهاتو بووووو می کردم
موهاتو میبوسیدم
...
...

20050709

چرا وقتی با ستاره ها حرف میزنم
یکی یکی خاموش میشن؟

20050708

امروز بازهم بلندترین صدایی که شنیدم صدای تنهایی در برابر لحظه های شاد دوران جوانی بود
صدایی بی صدا که گاهی اوقات گوش و ذهنم را می آزارد
صدایی که با تمام ملایمت اش در اوج صداهای بلند نیز شنیده میشود
صدایی کشنده که زمان اوج آن زمان اوج حس غلط و اشتباهی است که درونت را فرا میگیرد
آنان که به نگاه تو چشم دوخته اند و آن را می ربایند
!آنان که برای تنهایی خود بدنبال تنهایی میگردند و تو تنهای آنان نیستی
چگونه میشود زمانی که همگان به اوج بی احساسی یک فرد اشاره می کنند تو به شمع بی پایان احساس او همچون پروانه ای جان بدهی؟
و احساسات نابود کنندگان و سازندگانند که به پیش میروند
گاه می سازند و گاه ویران می کنند
.
.
.
ستاره ها در آتش تنهایی میسوزند و هیچکس را به پیش خود نگاه نمی دارند
آنچنان که وقتی به نزدیکی آنان میروی آتششان تورا نیز در بر می گیرد
.
.
.
ای دور ترین به ستاره ی خاموش

20050706


نه!


از
تنهایی دلم گرفته

از
اینکه نمیتونم با کسی حرف بزنم

نه واسه
اینکه کسی نیست

واسه
اینکه کسی نمیتونه بفهمه چی میگم

آروم

آروم

.

.

.

میری تو
اتوبان

پیاده!

صدای
موزیک تو گوشته

فقط
صدای این موزیک آروم لعنتی تو مُختِ

میری

آروم آروم

موزیک
میره تو مغزت

تو روحت

تو
نگاهت

روی
تمام چیزایی که میبینی تأثیر میذاره

یه
تأثیر قشنگ

که اگه
نباشه خیلی چیزا زشتِ

آرومت
میکنه

آروم
میشی

صبور
میشی

یاد
میگیری چطور آرومو بی سرو صدا اشک بریزی

بی آزار

آروم و
بی صدا

میری

میری

اشک
میریزی

ولی فقط
وقتی داری گوش میدی

آروم و
فقط چند قطره

چند
قطره اشک می آد

بعد خشک
میشه


اما

تو دلت
که میریزی قشنگ تره

مممممممممممممم

آزاد
میشی

آزاد
آزاد

از قفس
شادی رها میشی

این
شادی مصنوعی

این بار

وقتی
میری تو خیابون

به جای
اینکه ستاره ها یکی یکی از غم درد دلت یخ بزنن

تو از
سرمای حرفای درختا یخ میزنی

آروم یخ
میشی

ولی یهو
یخت میشکنه

تیکه
تیکه به هر سمت

با
نگرانیات آب میشی

هر تیکه
واسه یه نگرانی

آب میشی

انقدر
آب میشی که تموم میشی

آب سرد
با گرمای زمین بخار میشه

آسمون
دلش از دل خون ات میگیره

...

دل آسمون شکست!


آسمون
اشگ میریزه

اما
حواسش نیست که تو با اون قطره ها

دوباره
مییای پایین

دوباره
پیدا میشی

دوباره
صبح میشه

به
پنجره ی ساکتِ اطاق تنهاییات نگاه میکنی

نگاهت
از فرط بی خوابی خون آلودِ

آروم
آفتاب طلوع میکنه

خورشید
با اون شخصیت طلاییش همه رو جذب خودش میکنه

همه از
خونه میان بیرون!

ولی من
گول نمیخورم

هنوزم
شبا زندگی میکنم...

از
پنجره به مردم توی دنیا نگاه میکنی...

از رو
لبای بستشون

غصه
هاشونو می بینی

آروم به
صدای بی صدای غم هاشون

گوش
میکنی...

نگاهت
میشکنه...!

دوباره
شب سر میرسه...


تیرماه سال 84




20050704

مسئله اینجاست که همه آدمای دنیا عاشق اند
و من در هراسم
که آیا با گذشت زمان
قدرت عشق ورزیدن و عاشق شدن
در من خواهد مرد
یا بازهم جرأت عاشق شدن رو دارم؟