<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d10121908\x26blogName\x3dHere+is+My+Parapet+...\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLACK\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://myparapet.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://myparapet.blogspot.com/\x26vt\x3d83673642665528068', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>

20050706


نه!


از
تنهایی دلم گرفته

از
اینکه نمیتونم با کسی حرف بزنم

نه واسه
اینکه کسی نیست

واسه
اینکه کسی نمیتونه بفهمه چی میگم

آروم

آروم

.

.

.

میری تو
اتوبان

پیاده!

صدای
موزیک تو گوشته

فقط
صدای این موزیک آروم لعنتی تو مُختِ

میری

آروم آروم

موزیک
میره تو مغزت

تو روحت

تو
نگاهت

روی
تمام چیزایی که میبینی تأثیر میذاره

یه
تأثیر قشنگ

که اگه
نباشه خیلی چیزا زشتِ

آرومت
میکنه

آروم
میشی

صبور
میشی

یاد
میگیری چطور آرومو بی سرو صدا اشک بریزی

بی آزار

آروم و
بی صدا

میری

میری

اشک
میریزی

ولی فقط
وقتی داری گوش میدی

آروم و
فقط چند قطره

چند
قطره اشک می آد

بعد خشک
میشه


اما

تو دلت
که میریزی قشنگ تره

مممممممممممممم

آزاد
میشی

آزاد
آزاد

از قفس
شادی رها میشی

این
شادی مصنوعی

این بار

وقتی
میری تو خیابون

به جای
اینکه ستاره ها یکی یکی از غم درد دلت یخ بزنن

تو از
سرمای حرفای درختا یخ میزنی

آروم یخ
میشی

ولی یهو
یخت میشکنه

تیکه
تیکه به هر سمت

با
نگرانیات آب میشی

هر تیکه
واسه یه نگرانی

آب میشی

انقدر
آب میشی که تموم میشی

آب سرد
با گرمای زمین بخار میشه

آسمون
دلش از دل خون ات میگیره

...

دل آسمون شکست!


آسمون
اشگ میریزه

اما
حواسش نیست که تو با اون قطره ها

دوباره
مییای پایین

دوباره
پیدا میشی

دوباره
صبح میشه

به
پنجره ی ساکتِ اطاق تنهاییات نگاه میکنی

نگاهت
از فرط بی خوابی خون آلودِ

آروم
آفتاب طلوع میکنه

خورشید
با اون شخصیت طلاییش همه رو جذب خودش میکنه

همه از
خونه میان بیرون!

ولی من
گول نمیخورم

هنوزم
شبا زندگی میکنم...

از
پنجره به مردم توی دنیا نگاه میکنی...

از رو
لبای بستشون

غصه
هاشونو می بینی

آروم به
صدای بی صدای غم هاشون

گوش
میکنی...

نگاهت
میشکنه...!

دوباره
شب سر میرسه...


تیرماه سال 84




0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home