شادی و بغضت را به ستایش می کشم
و خستگی روحم را به جنگ؛
من می جنگم و خسته تر می شوم
جنگ همچنان ادامه دارد و من خنجرها بر تن از هر میدان به یادگار دارم
و همچنان می خندم
و من گویا
دیوانه ام
...
اینگونه می نامند مرا
و قهرمان صدایم میکنند
در شکست و ضربه
من با درد و شکست همچنان می خندم
و تو بغضم را نوازش می کنی
...
شادی و بغضت را به ستایش می کشم
ای ستایش گر بغضهایم و نوازشگر لبخندها
و خستگی روحم را به جنگ؛
من می جنگم و خسته تر می شوم
جنگ همچنان ادامه دارد و من خنجرها بر تن از هر میدان به یادگار دارم
و همچنان می خندم
و من گویا
دیوانه ام
...
اینگونه می نامند مرا
و قهرمان صدایم میکنند
در شکست و ضربه
من با درد و شکست همچنان می خندم
و تو بغضم را نوازش می کنی
...
شادی و بغضت را به ستایش می کشم
ای ستایش گر بغضهایم و نوازشگر لبخندها
[...]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home