آسمان دلم از خون لبریز است
...در این همه شلوغی
تنهایی در من یخ زده است
انگار تب دارم
.
.
.
یک لحظه به دنیا می نگرم
انگار مدتی است که به من زل زده
با تمام اکراه به رویش لبخند می زنم
.... نگاهش را بر می گرداند
انگار دنیا وقتی در کار خودش است و مرا نمی بیند ، آرام ترم
...
انگار بهتر است به حال و روز خودش برسد این دنیای کثیف
...
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home