این بار
میخواهم حنجره ام را از فریاد دلتنگی پاره کنم
.
تا شاید گوشهای درونم کر شوند و این صدای گوشخراش را نشنوند
..
صدایی که بعد احساس مرا وسعت می دهد
...
...
آنچنان فریاد خواهم زد
که هیچ کس صدایم را نشنود
...آنچنان که
مردگان سعی میکنند و ما صدایشان را نمی شنویم
،
...آری
دلم گرفته است
دلم از این فریاد گرفته است که میدانم هرگز کسی نخواهد شنیدش
...و هرگز
میخواهم حنجره ام را از فریاد دلتنگی پاره کنم
.
تا شاید گوشهای درونم کر شوند و این صدای گوشخراش را نشنوند
..
صدایی که بعد احساس مرا وسعت می دهد
...
...
آنچنان فریاد خواهم زد
که هیچ کس صدایم را نشنود
...آنچنان که
مردگان سعی میکنند و ما صدایشان را نمی شنویم
،
...آری
دلم گرفته است
دلم از این فریاد گرفته است که میدانم هرگز کسی نخواهد شنیدش
...و هرگز
و میدانم که از درونم هرگز پایش را فرا تر نخواهد گذاشت
...و دلم گرفته است
...
از هرگز
و من میدانم که تو می دانی
که هرگزهای درونم را شکسته ای
کاش با حضورت این هرگز هم میشکست
...و من اما
خوشحالم، که با تمام نبودنت ، بودنت را همچون دلتنگیم حس می کنم
و شاید هیچوقت همچون حالا
به دلتنگیم امید نداشته ام
...
ای آسمان دل
ای فردا دل
ای سپید
ای سیاه
ای بی گناه ترین گناه
...و دلم گرفته است
...
از هرگز
و من میدانم که تو می دانی
که هرگزهای درونم را شکسته ای
کاش با حضورت این هرگز هم میشکست
...و من اما
خوشحالم، که با تمام نبودنت ، بودنت را همچون دلتنگیم حس می کنم
و شاید هیچوقت همچون حالا
به دلتنگیم امید نداشته ام
...
ای آسمان دل
ای فردا دل
ای سپید
ای سیاه
ای بی گناه ترین گناه
دهانم از طعم گس لبانت شیرین است و
جسمم از نبود جسمت سرد
سرد همچون این روزها که نبودنت را حس می کنم
جسمم از نبود جسمت سرد
سرد همچون این روزها که نبودنت را حس می کنم
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home